آخرین مطالب
امکانات وب
1:ب افتخار رسیدن ب ده کیلو کاهش وزنم(گام اول) امروز دوپینگ کردم و بعد دو ماه غذای بیرون خوروم،جاتون خالی کباب و جوجه،ان شالله ک اثر چربی سوزی داشته باشن((((:
2:ی مانتو داشتم ک پائیز ۱۰ سال پیش وقتی سوم دبیرستان بودم خریده بودمش و یکم برام تنگ بود،ینی از این مدلا بود ک دکمه هاش ب زور بسته میشد ولی چون سایز بزرگترشو نداشت بنده هم خریدم و ب مامانم قول دادم تا ۳-۴ماه بعدش لاغر بشم ک اندازه ام بشه، دیروز بلاخره با یکم تاخیر ب قولم عمل کردم و مانتوهه اندازه ام شد(((((:
3:وقتایی ک بی حوصله ام آخاهی هی میره و میاد و میگه برات دمنوش بذارم؟خو ینی چی ک میدونه من با چی خوب میشم و نمیشه خیلی اینجوری بمونم و هی ب پر و پاش بپیچم و غر بزنم(؛
4:پریروز تو کلاس اتفاقی فهمیدم ک دوستام شبش میخوان شام دورهمی برن بیرون،کلا آدم تنهایی دوستی هستم و از بچگیم همیشه با زور و قهر و دعوا و تهدید مامانم میبردم مهمونی،برای همینا هم خیییییییییییییلی کم پیش میومد ک باهاشون برم بیرون،تو شرایط فعلیم ک رژیمم و همسرمم همیشه خونه اس کلا تمایلی ندارم جایی برم ولی دیروز وقتی فهمیدم یهو ی حس عجیبی برام داشت،ی حسی ک ن خوب بود و ن بد،انگار تو ی لحظه اون جمع برام عادی و معمولی شد مثل بقیه همکلاسیام،یجور حس سبکی بهم داد مخصوصا درباره ی دوستی ک قبلا خیلی بعضی رفتاراش اذیتم میکرد و خیلی وقت بود دلم میخواست ازش فاصله بیشتری بگیرم و این اتفاق یهو اون حساسیت رو از روم برداشت و اون فاصله رو ایجاد کرد،اولش حس عجیبی داشتم ک انگار بودنم با بودن بقیه جایگزین شده مخصوصا وقتی سوال کردم چ خبره و یکی از همکلاسیام ب شوخی گفت"بهتم نگفتن؟"ولی بعد گذشت همون ۵-۶ ثانیه اول با اینکه اصولا نباید این اتفاق حس خوشایندی برام داشته باشه ولی داشت،ی احساس خیلی سبک و خوب،انقد ک بعدا با علاقه عکساشونم دیدم و مطمئن شدم حس خوبم همچنان پا برجاس،امیدوارم از این ب بعد همه چی همینجوری بمونه(:
همسرم اعتقاد داره آدم عجیبیم و کلا واکنشام برعکسه بقیه اس،فک کنم اینم یکی از اوناس((:
+چایی امروز نوبت من بود،برم چایی بریزم((:
+تیتر=حسین منزوی