ما و خدامون سه تایی(:

ساخت وبلاگ

چند روز پیشا داشتم با آخاهی حرف میزدم،بعد همزمان داشتم از گشنگیم میمردم،ینی قشنگ داشتم جون میدادم، برای کامل شدن اوضاع ،حال بلند شدنم نداشتم،همونجور ک داشتیم حرف میزدیم بهش گفتم دارم از گشنگی میمیرم و حال بلند شدنم ندارم

بهم گفت:خب تو ک دست ب زنگت خوبه،پاشو ی زنگ بزن ی چیزی برات بیارن،نمیری یوقت(:

 گوشی رو ک قطع کردم،دیدم راست میگه،تو این مدت هروقت دلم خواسته زنگ زدم و از بیرون برام غذا آوردن،خودشم هروقت اومده اصلا غذا تو خونه نخوردیم و همه اش بیرون بودیم،نه اینکه خیلی موضوع خاصی باشه،روتین زندگیه خیلیاس ولی فکر کردم تا چند وقت پیش چقد اوضاع یجور دیگه ای بود

ک آخرای ماه دیگه خالیه خالی میشدم نه خود آخر ماه حتی،یه هفته مونده ب آخر ماه مثلا

ک نود درصد بیرون رفتنا با بچه ها رو با بهونه ها الکی میپیچوندم و چون با حساب کتابم جور در نمیومد و چقد بهم نغ میزدن و چقد الکی میخندیدم و بهونه ها مسخره میاوردم

ک حتی برای خریدای خیییییلی کوچیک چقد حساب و کتاب میکردم

ک باورم نمیشه با ماهی ۵۰۰ تومن دوتایی زندگی میکردیم و کنارشم خرج رفت و آمد و کتاب و جزوه و این چیزا هم بود

اینکه حتی برای ی چکاپ ساده یا ی دکتر رفتن ساده چقد ذهنم درگیر هزینه هاش بود

اینکه چقد خسته بودم از حساب کتاب کردن و ب رو نیاوردن و تازه برعکسش رو حتی جلو آخاهی وانمود کردن،اونم برا منی ک تا قبل ازدواجم واقعا معنیه پول نداشتن رو اینجوری نفهمیده بودم

نه اینکه حالا نیازی ب صبر و تلاش و این چیزا نباشه ولی خب ی مرحله خیلی سخت رو باهم  گذروندیم،مرحله ای ک حسابی جفتمون رو بزرگ کرد

جالب اینجاست ک تو اون روزا پس اندازم میکردیم(:

و جالب تر اینکه خدا هیچوقت تنهامون نذاشت،هیییییچوقت(:

ی چیزی ک خیلی تو زندگی خودم دوسش دارم،استقلالمونه،اینکه مدیون هیچکسی نیستیم،ب جز خدا

از مامان و بابای آخاهی ک هیچوقت پولی نگرفتیم،از مامان و بابای خودمم هرچی گرفتم گفتم ب جای جهیزیم ک بازم خیییییلی کمتر از یک جهیزیه معمولی میشد حتی

ن ک آسون باشه ولی دوست داشتنیه برام و براش روزی هزاربار خدارو شکر کردم

گاهی فکر میکنم ما دوتا از اوله اولش خیلی خیلی خلاف جریان آب  شنا کردیم

برای همین الان درک اونایی ک سر این چیزا غر میزنن برام سخته

مثلا وقتی میگن یکی جهیزیه نداره و نمیتونه بره سر خونه زندگیش،درکش برام سخته،منم نداشتم و الان ۳-۴ ساله تو خونه خودمم،تازه وضع مالیه پدرمم جوری نبود ک نتونه بهم جهیزیه بده یا حتی نخواد بده ک حتی خیلیم اصرار کردن ولی دلمون نمیخواست مدیون کسی باشیم،خواستیم خودمون زندگیمونو بسازیم

یا وقتی پسرا غر نداشتن پول و خونه و ماشین و نداشتن حمایت خونوادشون رو میزنن و بعد اون دختری رو ک ادعا میکنن دوسش دارن ول میکنن،نمیتونم درک کنم،چون اوضاع آخاهی ب مراتب بدتر از این حرفا بود ولی کوتاه نیومد و پای عشقمون موند

فک میکنم همه چی ب خود آدما بستگی داره،اگه آدما واقعا چیزی رو بخوان،خدا پشتشون میمونه و جوری همه چی رو درست میکنه ک باورشونم نمیشه

دیدم ک میگم(:

عاشقانه های یواشکی...
ما را در سایت عاشقانه های یواشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9banolabkhand9 بازدید : 266 تاريخ : دوشنبه 24 دی 1397 ساعت: 22:42