بیمارستانه(9)

ساخت وبلاگ

دیروز تو بخش داشتم شرح حالمو کامل میکردم  ک یه خانوم حدودا چهل و خورده ای ساله با ی چهره مهربون ک لباس بیمارستانم تنش بود اومد ازم پرسید ک جواب آزمایشش اومده یا ن؟

از پرستار بخش پرسیدم و پرستارم بهش گفت ک بارداره،بنده خدا خیلی کلافه بود،میگفت 5 تا بچه داره و عروس و داماد هم داره،میگفت تو بارداری آخر لوله هاش رو دکتر براش بسته ولی باز حالا بعد 15 سال حامله شده

خیلی سعی کردم دلداریش بدم و کلیم هی براش ذوق کردم و ازخوبیاش گفتم ولی خب فک کنم نیاز ب زمان داشت برای پذیرشش،یجورایی انگار فقط نگران نگاه جامعه بود وگرنه با خود بچه و بارداری مشکل خاصی نداشت

حالا هی دارم با خودم فکر میکنم ک چ حکمتی بوده تو وجود داشتن این کوچولو ک با این همه مانع،خدا بودنش رو تو این دنیا خواسته(:

یکی از آرزوهام موقع ب دنیا اومد هر بچه ای اینه ک بدونم آینده اش چی میشه و از اون بیشتر دلم میخواد ی آینده عالی داشته باشن،خیلی براشون دعا میکنم،انقد ک سر زایمان دعا و قرآن خوندم و صلوات فرستادم تو کل زندگیم دعا و قرآن نخوندم(((:

عاشقانه های یواشکی...
ما را در سایت عاشقانه های یواشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9banolabkhand9 بازدید : 228 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 3:34