صبح آخاهی رو بدرقه کردم و از زیر آینه و قرآن ردش کردم و با کاسه آب رفتم پائین و ب محض اینکه آب و ریختم پشت سرش دیدم صداش میاد ک بانو بانو پول برنداشتم،بعد منم وسط کوچه داد میزدم ک برنگردا،آب ریختم پشت سرط(((: همونجایی ک هستی بمون،خودم میرم براط میارم(:
بدو بدو رفتم تو خونه و پول رو برداشتم و دلم آروم نگرفت،کاسه رو دوباره آب کردم و اومدم پائین و پول رو دادم و آب رو ریختم پشت سرش و برگشتم بالا(:
هنو ی ربع نگذشته بود ک دوباره زنگ زد ک وااااای کارتمو یادم رفته دارم میام بگیرم،حالا تنها واکنش من این بود ک نیااااااای تو کوچه ها،جلو کوچه بمون براط میارم((((:
بعد اونم هی میگفت بابا چی چی نیا،من جلو در خونه ام((:
دوباره شال و کلاه کردم و قرآن و آب رو بردم پائین و دوباره از زیر قرآن ردش کردم و سه باره آبو ریختم پشت سرش و براش دعا خوندم و بالاخره با تکمیل شدن سه باره،راهی شد و رفت ب سلامتی(:
خیلی ب رد کردن مسافر از زیر آینه و قرآن و ریختن آب پشت سرش اعتقاد دارم(:
برچسب : نویسنده : 9banolabkhand9 بازدید : 217